از شمع پرس قصه ، قصه ي پرغصه ولی پرافتخار مردي را كه از سال هاي سربي برآمد و دوشادوش امام امت ،امت امام و رهبر فرزانه ي ما ، برستم شوريد و تسمه از گرده ي ستمگران كشيد تا نوبهار انقلاب اسلامي ، در اين سرزمين خزان زده ، به برگ و بار بنشيند

سید دانش از شمع پرس قصه، ز باد صبا مپرس ! ...

 

بپرس از آن هشتاد و دوبار گردشی که دریاوخاک ، به گرد خورشید کرد ، چند شب را آسوده خفت ، آن پروانه ی سالخوردی که هنوز از بال هاش ، عطر خاکستری دیرینه سال می آمد ؟!!!

 

چند شب ماه ، ماه بزرگ ، بغض کرده از کنار پنجره اش گذشت ، که آه بلند او را نشنید ؟!!!

 

چند بهار بر او بی درد و داغ آلاله ها و شقایق سوخته سینه ، گذشت ؟!!!

 

 چند دقیقه ، چند لحظه آیا ، از آن هشتاد و دو بار چرخش پرشتاب و پر غوغا ، آرامش را ، بر بال های خسته ی او خواباند ؟!!!

 

چند ستاره ی تابان دمید ، که در غروب خود ، چشمان سوی آسمان مانده ی او را ،در انتظار سیب سرخ موعود ، ندید ؟!!!

 

از شمع پرس قصه ، قصه ی پرغصه ولی پرافتخار مردی را که از سال های سربی برآمد و دوشادوش امام امت ،امت امام و رهبر فرزانه ی ما ، برستم شورید و تسمه از گرده ی ستمگران کشید تا نوبهار انقلاب اسلامی ، در این سرزمین خزان زده ، به برگ و بار بنشیند !

 

و باز اینکه ، یک قصه بیش نیست قصه ی عشق ، اما از هر زبان که گفته آید ، نامکرر است …

 

و قصه ی عشق مردان دلسوخته ،این چنین است که تاریخ با تمام هیاهویش ، نام عزیز و ارجمند آنها را ، جاودانه میدارد ؛ که جاودانگی ، سهم خداجویان راستین است ؛ آنان که این مرز و بوم مقدس را آباد و مردمانش را آزاد می خواهند ؛ پروانه وار می سوزند و حکایت بی پایان این عشق نامکرر را ، به شمع می سپارند و به چراغ راه ،‌ و خود ،‌ سبکبال ، می گذرند …

 

سیدرضا سیددانش- فعال فرهنگی و رسانه‌ای