این جانباز جنگ تحمیلی درباره خاطره شهید شدنش می گوید: وقتی چشمانم باز شد دیدم در پتویی سرخ رنگ داخل آمبولانس در حال حرکت هستم و فورا بلند شدم و فریاد زدم مرا کجا می برید!!

jafariii54

 

 

شرق پرس-سرویس فرهنگی هنری: محمد رضا جعفری یکی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس است که در عملیات کربلای ۴ بعنوان غواص حضور داشته اند، وی در این رابطه به خبرنگار ما چنین می گویند:

 

 

پیش از آغاز عملیات کربلای ۴، غواصّان ما آموزش های زیادی دیدند و به دلیل اینکه عملیات در زمستان بود آموزش های غواصان سخت ترین آموزش بود هم به لحاظ سرمای سوزان زمستان و هم نوع آموزش آن ، که دقت عمل خاصی را می طلبید.

 

ما قبل از این عملیات توفیق زیارت مقام معظم رهبری که آن موقع رئیس جمهور بودند را پیدا کردیم و دلمان قرص و محکم شده بود و یادم هست وصیت نامه خودم را تحویل حضرت آقا دادم.

 

ما در شب عملیات به شلمچه ” نهرعرایز” رفتیم، در شب علمیات معنویت خاصی حاکم بود. در صبح عملیات در دو ستون به سمت جزایر “ام الرصاص” و جزیره “بلجانیه ” حرکت کردیم و من از جمله غواصانی بودم که به سمت “جزیره بلجانیه ” رفتم.

 

شرایط بسیارسختی بود، عملیات هم سخت و نفس گیر بود، در اطراف ما عراقی ها با امکانات پیشرفته ای فعال بودند و در پشت سرمان هم آب بود و امکان برگشتن مشکل بود، در همین اوضاع داشتیم محاسبه می کردیم که یکدفعه منطقه کاملا روشن شد و هواپیماهای عراقی بر روی آب منور ریختند بگونه ای که  منطقه عملیاتی مثل روز روشن شد و عراقی ها هم ستون های ما را دیدند و هم آتش را شروع کردند ( بطوری که در آن عملیات از ۵۰۰ نفر غواص شاید تنها ۲۰۰ نفر بازگشتند)، و ما در زیر رگبار گلوله ها فقط داشتیم مقاومت می کردیم.

همه ارتباطات ما با پشت سرمان قطع شده بود در همین حال فرمانده غواصّان به من گفت که به عقب برگردیم و من گفتم حالا که عقب برویم باید مجروحان را با خودمان ببریم،  ما با درست کردن جان پناه به عقب بازگشتیم که درمسیر برگشت مجبور بودیم سینه خیز برویم که با وجود سیم خاردارهای زیادی وجود داشت تمام بدنمان زخمی و خونین شده بود. در هر صورت به نزدیکی یکی از مقرهای خودی رسیدیم،  درهمین حال با موج انفجارگلوله توپ عراقی ها به بالا پرت شدم وبه زمین افتادم و از هوش رفتم.

وقتی چشمانم باز شد دیدم در پتویی سرخ رنگ داخل آمبولانس در حال حرکت هستم و فورا بلند شدم و فریاد زدم مرا کجا می برید!! مرا کجا می برید!! که یک دفعه راننده آمبولانس ترمز کرد وپا به فرارگذاشت.

من به دنبال راننده آمبولانس می دویدم و به او گفتم مگر چه شده ؟

گفت تو ۲۴ساعته  که شهید شده ای و الان زنده شده ای و با حالتی مضطرب به من گفت دیگر من نمی توانم با شما بیایم و خودت برو با آمبولانس هر جا دلت خواست برو !

 

من هم رفتم سوار آمبولانس شدم و راننده هم با یک ماشین دیگر که داشت عبور می کرد به سمت بیمارستان صحرایی حرکت کردیم و همه از این جریان متعجب شده بودند اما با توجه به اینکه حال من خوب نبود و بدنم خونین بود به بیمارستان منتقل شدم و بعد از پنج روز بستری ترخیص شدم و رفتم خط مقدم و خود را آماده کردم تا در عملیات کربلای پنج شرکت کنم.

 

الحمدالله در عملیات کربلای پنج هم شرکت کردم و با لطف پروردگار پیروزهای بزرگی بدست آوردیم و قلب امام خشنود شد.

 

 

 
منبع : شلمچه نیوز