نود و چهار پائیز قبل میرزا پيشتر از آنكه ، به سوي كوه هاي پُر برف عزيمت كند با ياران اتمام حجت كرد . آنها را در ماندن وُ رفتن مخير گذاشت . ماندن در كنارِ او مرگ بدنبال داشت

 danesh51

 

 

شرق پرس: نود وُ چهار پاییز از آن پاییزِ سرد وُ سربی گذشت . از آن خزانِ گُل سوزی که در هیأتِ زمستان آمده بود . که دوره ، دوره ی یخ بندانِ آزادی وُ آرمان خواهی وُ ایمان داشتن به حق وُ عدالت وُ عشق به مردمانِ زحمتکش وُ ستمدیده ی این دیارِ سرسبز بود.

در نود و چهار پاییز پیشتر ، سردار جنگل ، به محاصره قزاق ها افتاد و برای سرِ بُریده ی او جایزه گذاشتند…

اما ، سردار بزرگِ گیلانی ‌کجا وُ ترس از سرِ بُریده  کجا . . . ؟

او بود وُ اسبی وُ تفنگی وُ قطارِ فشنگی وُ دلی که برای خداوند و بندگانِ دربندِ او می تپید…

 

و میرزای رزمنده ، میرزای عارف ، میرزای روحانی ، میرزای متجدد وُ دانشمند‌، به این حقیقت رسیده بود که باید عَلَمَ مبارزه با حکومتِ رضاخانی و بیگانگان را در جنگل های شیر پرورِ گیلان برافرازد و حقِ مظلومان را از ظالمان بستانَد …

 

و الحق که در این نبردِ نابرابر ، فتوحات بسیار کرد و حکومت وُ حکومتی یان را ، در برابر اِراده ی خود ، عاجز گذاشت .

 

آری . . . در چنین ایامی ، سردارِ تنها ، در محاصره افتاده بود.

 

 پیشتر از آنکه ، به سوی کوه های پُر برف عزیمت کند با یاران اتمام حجت کرد . آنها را در ماندن وُ رفتن مخیر گذاشت . ماندن در کنارِ او مرگ بدنبال داشت ، و رفتن ، نجات بود وُ زندگی ی دوباره با زن وُ فرزندان و خانواده . . .

 

و اینگونه بود که یاران، در تاریکی فرو رفتند تا کسی چهره شرمسارشان را نبیند.

 

سردار ،  تنها ماند . در تاریخ است که گائوکِ – آلمانی اما او را رها نکرد وَ تا پایانِ عُمرِ کوتاهش که سراسر در مبارزه گذشت ، پا به پایش تا ارتفاعاتِ ماسوله رفت . آنجا که در کولاکِ برف شبانه ، غریب وُ بی زاد راه ، گرفتار آمدند وُ دوشادوش هم ، به فیض عُظمای شهادت رسیدند تا امروز ما گیلانی یان به داشتنِ چنین سردارِ نام آوری که قُلّه های ایثار و جوانمردی را فتح کرد افتخار کنیم.

 

 بی گمان دیگر هرگز میرزایی نخواهد آمد . آن اسب وُ تفنگ وُ قطار فشنگ و کلاهِ نمدی وُ چوقای یگانه ، برای همیشه به تاریخ پیوسته است . اما یاد وُ خاطره ی میرزای بزرگ تا همیشه، پُر شور وُ پُر نوا در دِل هر ایرانی وگیلانیِ غیرتمند ،‌باقی خواهد ماند .

 

بیدین تو برف و بورانَ کوچی خان

جو خوفتَه شال ، گومارانَ کوچی خان

دوباره تی اوخوانَ ، سَربَدَن تو

باور خاطر تی یارانَ کوچی خان

 
سید رضا سید دانش  -فعال فرهنگی ورسانه ای