اينکه عادل فردوسي پور همچنان مي خواهد راه خودش را برود و از سرنوشتي که انگار براي گزارشگران مقدر شده تا تمام شوند و به مصرف کردن شهرت شان در بيزنس هاي بي ربط بيفتند طفره برود، اتفاق خجسته اي است.

گفتگویی جالب و خواندنی با عادل فردوسی پور

 

شرق پرس: شاید به زبان راحت بیاید، باید جای او باشی و ببینی که مقاومت کردن و خم نشدن در مقابل عدد ها چه شانه های ستبری می خواهد اما او بدون اینکه سر و صدایی داشته باشد، با همه حرف ها و ادعاهایی که هیچ وقت دست از سر یک سلبریتی در مقیاس او برنخواهند داشت، اینطوری است.

 

 

زندگی اش را در فوتبال خلاصه کرده و در دوشنبه شب های تک بعدی عادل فردوسی پور اما از همان اولین روزهایی که سر و کله اش در شبکه سه پیدا شد تا جا را برای خیابانی تنگ کند، وجوه دیگری هم داشت که به ذهن هواداران آوانگارد فوتبال خوش می آمد. اینکه می گفتند سینما برایش جدی است و همینطور ادبیات.

 

بالاخره این یک حقیقت بود که او از تحریریه روزنامه ابرار ورزشی و از تالار ابن سینای دانشگاه صنعتی می آمد. مهندس عادل فردوسی پور به انگلیسی مسلط بود و اخبار و گزارش های روز دنیا را از منابع اصلی پیگیری می کرد و گزارش گزارشگران انگلیسی را گوش می کرد و با آمدنش انگار پنجره های جدیدی به روی دوستداران فوتبال باز شده بود؛ دوستدارانی که از نویسندگان شناخته شده مجله فیلم تا ساده ترین بچه های دورترین شهرستان ها را دربر می گرفت.

 

در همه این سال ها محبوبیت او شیب منفی نداشته و با وجود همه بحران هایی که از سر گذرانده، با وجود همه غرغرهایی که هر از چندگاهی فضای مجازی را درمی نوردد که «نودرو به افول است» که «عادل در پایان راه است» که «دیگر تحمل اش را نداریم»؛ او در پانتئون مشاهیر جزو پرلایک ترین هاست، اگر نفر اول نباشد.

 

اگرچه حالا دیگر بسیاری می دانند که علاقه او به سینما بیشتر همان سر زدن به سالن جشنواره در دهه فجر و تجدید دیدار با منتقدهاست و اینکه فیلمی از کاهانی یا فرهادی ببیند؛ همان علاقه افراطی برای به کار بردن ترکیب های «پایان تلخ» و «تلخی بی پایان».

 

حالا دیگر همه می دانند که او خودش را نثار فوتبال کرده و دیگر نه مجال اش را دارد و نه ذوق اش را که فیلمی در دی وی دی پلیر بگذارد و پلی کند؛ همانطور که خواندن برایش خلاصه شده به روزنامه های نحیف ورزشی و ورق زدن چندتا نشریه وطنی و خارجی. البته نوشتن هنوز هم برایش یک وسوسه است. بدون اینکه دیده شدن یا نشدن مقاله های نه چندان نبوغ آمیزش در ورلدساکر خاطرش را بیازارد. بدون اینکه حتی به روی خودش آورده باشد که ترجمه کم و بیش شلخته اش برای کتاب «فوتبال علیه دشمن» چندتا نقد مثبت گرفته یا چه حجمی از تعارف و رفاقت برای تعریف از آن خرج شده است.

 

او در ادامه مسیر دوباره کتابی را ترجمه کرده که این بار ارتباطی هم با فوتبال ندارد. کتابی که برای فروش رفتنش هم بعید است عادل روی فن کلاب تماما فوتبالی اش حسابی باز کرده باشد.

 

اینکه عادل فردوسی پور همچنان می خواهد راه خودش را برود و از سرنوشتی که انگار برای گزارشگران مقدر شده تا تمام شوند و به مصرف کردن شهرت شان در بیزنس های بی ربط بیفتند طفره برود، اتفاق خجسته ای است.

 

باید بابت این خاص بودن از او تشکر کرد. باید دعا کرد که همین کتاب هایی که نام او را بر جلد خود دارند، بتوانند فروش حقارت بار کتاب در ایران را چند هزارتای ناقابل بالا ببرند که خودش بتواند در آینده مترجمی حرفه ای شود و کتاب پشت کتاب، اندوخته اش را بیشتر کند.

 

دستش درد نکند. در میان همه فعالیت های بیهوده یا منفعت طلبانه ای که در زندگی یکی چون او می تواند بیفتد، اضافه کردن دو سه تا کتاب ترجمه به کتابخانه جمع و جور جوان ها خودش غنیمتی است. حتی اگر بگوید شخصا وقت خواندن ندارد. حتی اگر از کوری ساراماگو جلوتر نیامده باشد.

 

گفتگویی که می خوانید را احسان رضایی، همکارمان انجام داده که در روزهای بعد هم تصاویر آن در برنامه کاغذ رنگی شبکه چهار سیما پخش خواهد شد؛ برنامه ای با محوریت کتاب که دیدنش را توصیه می کنیم.

 

اهل کتاب خواندن هستی؟

 

– اگر بخواهم از خودم تعریف کنم و بگویم آره، می پرسید چه کتاب هایی و من در جواب می مانم. البته از بچگی کتاب زیاد می خواندم، یعنی یک زمانی، فکر می کنم در دوره راهنمایی، تمام کتاب های عزیز نسین را خواندم. نمی دانم چرا، ولی به آنها علاقه داشتم و تمام کتاب هایش را گرفتم و خواندم.

 

از کجا می گرفتی؟ کتابخانه می رفتی؟

 

– نه، کتابفروشی.

 

شهرتان کتابفروشی داشت؟

 

– من در تهران بزرگ شدم؛ بعد از آن دوره، وارد دبیرستان شدم و یک مقدار حجم کتاب خواندنم کم شد و بیشتر کتاب های درسی می خواندم و بعد هم دانشگاه که اکثر کتاب های ورزشی، فوتبالی، بیوگرافی و اتوبیوگرافی بازیکنان و … را می خواندم و در کنارش هر از چندگاهی اگر کتاب خوبی هم به دستم می رسید، بدم نمی آمد و یک ورقی می زدم اما اینکه به طور مرتب کتاب خوانده باشم، نه.

 

آخرین کتابی که خواندی، کدام کتاب بود؟

 

– کوری را خواندم و خیلی هم با آن حال کردم. کتاب فوق العاده ای بود. بعد از آن دو کتاب دیگر از ساراماگو گرفتم که مرا خلی نگرفت. البته شاید برای این بود که خیلی تحت تاثیر کوری قرار گرفته بودم، به طوری که یک زمانی حتی وقتی در خیابان هم راه می رفتم، احساس می کردم همه چیز سفید است، یعنی آنقدر روی من تاثیر گذاشته بود و فکر می کنم با وجودی که خیلی کار داشتم، آن را دو یا سه روزه خواندم.

 

چه زمانی آن را خواندی؟

 

– فکر می کنم اواخر سال گذشته بود.

 

کار ترجمه هم انجام می دهی؟

– در مورد ترجمه باید بگویم کاری است که یک وسوسه – البته اگر نخواهیم بگوییم کرم – در آدم ایجاد می کند و با وجودی که سخت است ولی جذاب هم هست. من بعد از ترجمه کتاب «فوتبال علیه دشمن» که کا رخیلی سختی بود و سال ۸۹ ترجمه اش تمام شد، دیگر کار ترجمه ای انجام ندادم. یک مقدار درگیر درس و فوتبال بودم و البته کتابی هم ندیده بودم که وسوسه شوم برای ترجمه کردنش ولی همیشه با وجود سختی کار و به دلیل جذابیت فراوان کار ترجمه، فکر می کردم خیلی سریع کتاب بعدی را شروع می کنم.

 

هر چه تلاش کردم این اتفاق خیلی هم سریع نشد اما این میان یک فاصله ای ایجاد شد و در این فاصله، نظارت ترجمه یک کتاب دیگر را انجام دادم که یک دایره المعارف فوتبال بود. یکسری از بچه های شریف زحمت این کتاب را کشیدند و من هم ناظر بودم. بعد باز هم یک وقفه ای ایجادشد و بعد از آن یک کتاب دیگر به دستم رسید؛ «هنر شفاف اندیشیدن» این کتاب جدیدی است که ترجمه کرده ام.

 

چه ارتباطی به فوتبال دارد؟

 

– هیچ ربطی به فوتبال و مدیریت ندارد و بیشتر روانشناسانه است. در مورد خطاهایی است که انسان در طول زندگی انجام می دهد و متوجه آنها نیست.

 

مثلا چه خطاهایی؟

 

– تصمیماتی که می گیرید، اشتباهاتی که می کنید و اینکه احتمالات را در نظر نمی گیرید.

 

به نظرت جالب است؟

 

– حتما اینطور بوده که رفتم سراغش؛ برای خودم که اینطور بود.

 

چه اتفاقاتی افتاد که به سمت ترجمه رفتی؟ اینکه زبان تخصصی تدریس می کنی می تواند دلیل علاقه ات به ترجمه باشد؟

 

– من زبان تخصصی مهندسی صنایع تدریس می کنم که یک مقدار با ترجمه متفاوت است. ترجمه زمان زیادی می برد و از نظر مالی هیچ انتفاعی ندارد؛ در حقیقت کسی که به سراغ ترجمه می رود، بیشتر به دلیل علاقه و عشق است. وقتی کتاب ترجمه شده ات را می بینی، حس عجیبی دارد که یک حس خیلی خوب و منحصر به فردی است. من خودم یادم است زمانی که سال ۸۹ منتظر بودم کتابماز زیر چاپ دربیاید و آن را ببینم، استرس زیادی داشتم.

 

یعنی واقعا برای عادل فردوسی پور هم این همه حس خوب دارد؟

 

– آره، خیلی لذتبخش است.

 

این حس با روی آنتن بودن قابل مقایسه است؟

 

– ترجمه حس خیلی بهتری دارد. من که خیلی دوست دارم و حال خوبی پیدا می کنم وقتی کتابی را ترجمه می کنم.

 

می خواهی بگویی روی آنتن اینقدر لذت نمی بری که وقت کتاب ترجمه کردن؟

 

– راستش خودم که این حس را دارم. وقتی داری کتاب ترجمه می کنی، احساس می کنی یک کار ماندگارتر انجام می دهی. حس ماندگاری کتاب نسبت به برنامه نسبتا خبری، ماندگارتر است. فکر کن این کتاب برای مدت های طولانی می ماند. همیشه هم تازه است. اگر کتاب خوبی هم باشد، بیشتر لذت دارد. کتاب «فوتبال علیه دشمن» به نظرم کتاب خیلی خوبی است. البته خود سایمون کونپر این کتاب را خیلی خوب و متفاوت نوشته.

 

داستانش حرف ندارد و به بهترین شکل روایت شده است. من خیلی از آدم ها را دیدم که اصلا اهل فوتبال نبودند یا فوتبال را دوست نداشتند ولی این کتاب را دوست داشتند. برای اینکه این کتاب بیشتر اجتماعی سیاسی است تا اینکه فوتبالی باشد. او قصه ای از اتفاقات را روایت کرده که بخشی از سرگذشت شان در قالب فوتبال است.

 

درباره حواشی فوتبال است؟

 

– بله، نگاه جامعه شناسانه و متفاوتی نسبت به فوتبال دارد. با یکسری از فصل های آن می توان همذات پنداری کرد، انگار همین اتفاقی است که در جامعه خود ما هم رخ می دهد، به همین دلیل من آن را دوست داشتم. وقتی کتاب را می خوانی واقعا انگار همه چیز جلوی چشمت هست. من کتاب را خواندم و با خودم گفتم باید ترجمه اش بکنم.

 

دقیقا چه شد که این کتاب را انتخاب کردی؟

 

– تقریبا ماه رمضان سال ۸۸ بود و من خیلی به دنبال کتابی برای ترجمه کردن بودم. چند اتوبیوگرافی هم پیدا کردم و خواندم ولی آنها خیلی من را نگرفت. ولی باید حتما این کار ار می کردم. تصمیمم را گرفته بودم و باید انجامش می دادم. بعد در اینترنت جستجو کردم و با کتاب های آنجا هم خیلی ارتباط برقرار نکردم تا اینکه از یکی از دوستانم که انگلیس بود سوال کردم؛ او یک نسخه خیلی قدیمی از این کتاب را به من داد.

 

یک مقدار تحقیق کردم و دیدم خیلی کتاب خوبی است و کار را شروع کردم. این طرف هم ترجمه نشده بود و کسی هم نمی دانست. البته چون تجربه اولم بود، خیلی دوباره کاری آن زیاد شد و در کتاب دوم یک مقدار این دوباره کاری ها را کم کردم. مثلا در کتاب اول یک پاراگراف می خواندم، بعد می نوشتم و اگر قسمتی را هم متوجه نمی شدم، خیلی برای ان تحقیق نمی کردم و یکجورهایی می خواستم کار را سَمبل کنم ولی در دور دوم سعی کردم حتی یک کلمه هم کم و زیاد نشود و کاملا وفادار به متن، نوشتم و این شد که کار خیلی طول کشید.

 

چقدر طول کشید؟

 

– ماه رمضان سال ۸۸ فکر می کنم اوایل پاییز بود که کار را شروع کردم و چون از کسی هم در ترجمه آن کمک نگرفتم و حجم کتاب هم زیاد بود، دور اول یک ماه و نیم طول کشید ولی دوباره کاری آن خیلی زیاد شد؛ یعنی دور دوم که حدود دو ماه طول کشید، یک بار دیگر با کمک آقای هوشنگ گلمکانی کل کتاب را خواندیم و چک کردیم و مطابقت دادیم. من از آن راضی بودم. خیلی سعی کردم که در این ویرایش، متن و نوشته روان باشد.

 

چرا دیگر سراغ کتاب فوتبالی نمی روید؟

 

– بعد از اینکه دایره المعمارف فوتبال را نظارت کردم، کتاب فرگوسن را خواندم اما مطمئن بودم که ترجمه های آن زیاد و سریع به بازار می آید. شاید من آن سرعت را نداشتم. الان هم دو سه ترجمه آن چاپ شده، البته نمی دانم از آن استقبال شده یا نه.

 

یک کتاب دیگر هم از همین نویسنده، بعد از اینکه کتاب اولش را ترجمه کردم، گرفتم که با همکاری یک دکتر آمار آن را نوشته بود، ولی احساس کردم به خوبی این کتاب نیست. البته بعد از چاپ ترجمه اولم، کلی حواشی برای حق کپی رایت ایجاد شد. یک کتاب دیگر هم از «سید لو» نویسنده گاردین گرفتم، یعنی زمانی که برای پوشش بازی های المپیک، لندن بودم، به دنبالش رفتم، گفتندن سپتامبر سال بعد می آید. سفارش دادم و بعدا برایم آوردند. کتاب بدی نیست؛ ولی شاید بعدا!

 

پس ما منتظر یک کتاب فوتبالی دیگر باشیم؟

 

– بدم نمی آید. هنوز این وسوسه در من وجود دارد اما حالا این یکی چاپ شود، ببینیم چه بازتابی دارد.

 

ماجرای حواشی کپی رایت که گفتی چیست؟

 

– خودتان که می دانید ما اینجا کپی رایت نداریم، یعنی اصلا عضو کنوانسیون رعایت حق نشر نیستیم اما چون این کتاب هم در رسانه های کشور خودمان و هم خارج از ایران، بازتاب داشت، نویسنده شاکی شد که چرا این کار را کردید؟ البته بعد از آن من خودم ایمیل ایشان را پیدا کردم و داستان را گفتم ولی گفت من با تو مشکلی ندارم، ولی این حق ماست که بخواهیم این مسئله را دنبال کنیم که البته اتفاقی هم نیفتاد. یعنی معلوم بود که اتفاقی نمی افتد. بعد وقتی می خواستم ترجمه این کتاب جدید را شروع کنم، گفتم الان من ایمیل بزنم به این آقای دوبلی چی بگم؟ بعد هم بی خیال شدم.

 

بعضی از مترجم ها این کار را انجام می دهند، یعنی با نویسنده تماس می گیرند و توضیح می دهند که این کار شما را دوست داریم و می خواهیم آن را چاپ کنیم؛ بعضی از نویسنده ها استقبال می کنند و بعضی هم می گویند شما حق این کار را ندارید که معمولا مترجم ها کار خودشان را می کنند.

 

– من هم امتحان می کنم و اگر بد شد تقصیر را به گردن شما می اندازم! چون شاید بعدا نفهمد که این اتفاق افتاده و کتابش در ایران ترجمه و چاپ شده ولی وقتی خودمان تماس بگیریم، می فهمد و شرش بیشتر می شود. الان داریم چاپ می کنیم و کسی هم سراغی نمی گیرد. ببین الان صادقانه گفتم که تماس نگرفتم که بعدا مدعی نشوید!

تماشاگران امروز