حجت الاسلام زائری در جدیدترین یادداشت خود به مقوله حجاب پرداخت

حجت الاسلام زائری : حجاب و کوزه ای که شکست

 

شرق پرس: محمدرضا زائری، استاد دانشگاه و مدیر نشریه خیمه، در یادداشتی نوشت:

 

دوستی گفت: عجیب است که پس از سالها حرص خوردن و حرف زدن و چیز نوشتن برای موضوع حجاب این روزها هیچ خبری از تو نیست!

 

گفتم: معروف است که مغازه داری یک کوزه سفالین ارزشمند داشت و همیشه با نگرانی برای مراقبت از این کوزه به شاگردش سفارش می کرد و به هر بهانه ای حساسیت و وسواس خود را در باره آن یادگار کهنه خانوادگی و یادگار قدیم خاندان یادآور می شد، چنان که شاگرد فهمیده بود این کوزه چه قدر اهمیت دارد و به قول معروف به جان صاحب مغازه بسته است!

 

تا اینکه روزی از قضای روزگار هنگامی که شاگرد مشغول تمیز کردن مغازه بود تصادفا دستش به این کوزه خورد و کوده هم افتاد و قطعه قطعه شد!

 

شاگرد که نزدیک بود از ترس سکته کند؛ یقین داشت که روزگارش سیاه است و اگر صاحب کارش او را نکشد، حتما زیر کتک کبودش خواهد کرد با عجله مشغول جمع کردن خرده های شکسته کوزه شد که همین موقع صاحب مغازه رسید و این صحنه را دید، اما در کمال تعجب هیچ واکنشی نشان نداد و بی آنکه سخنی بگوید به کار خود مشغول شد!

 

شاگرد از سویی تعجب کرده بود و از سوی دیگر به خاطر سکوت صاحب مغازه بیشتر می ترسید و با خود می گفت لابد نقشه ای وحشتناک برای تنبیه من کشیده است!

 

دو سه روز که گذشت جان شاگرد بر لب آمد و طاقتش تمام شد و به صاحب مغازه گفت: با آن حساسیت و حرص و وسواس شما درباره آن کوزه گمان می کردم وقتی دستم خورد و کوزه افتاد و شکست، شما من را خواهید کشت! پس چرا حالا که کوزه شکسته سکوت کرده اید و به روی خود نمی آورید؟

 

صاحب مغازه نگاهی عمیق کرد و گفت: راستش این کوزه خیلی برای من مهم بود و ارزش داشت، به همین خاطر نگران بودم و دائم سفارش می کردم تا نیافتد و نشکند و آسیب نبیند!

 

همه حرص و وسواس من برای مراقبت از کوزه بود و حفظ شدنش و نیافتادنش و نشکستنش! حالا که کار از کار گذشته و افتاده و شکسته دیگر حرص و ناراحتی من چه فایده ای دارد؟ من همه زورم را می زدم که این نیافتد، حالا که افتاده حرف زدنم و ناراحتی ام چه سودی خواهد داشت؟

 

حالا حکایت ماست! تمام نگرانی و تأکیدی که در طول این سال ها در مورد حجاب داشتم از آن رو بود که از هشت، نه سال پیش این روزها را -و متأسفانه بدتر از این روزها را – می دیدم و برای همین با وسواس و حرص می کوشیدم تا به سهم خودم راهی پیدا کنم که چنین نشود!

 

حالا که متأسفانه به دلیل ندانم کاری ها و اشتباه ها و بی توجهی ها و نادانی ها امروز چنین شده است، دیگر تکرار آن حرف ها چه فایده ای دارد؟ و غصه خوردن و ناله کردن اکنون چه سودی خواهد داشت؟