کارگران و معلمان, آنهایی که تمام فصول هستند اما عجیب است که همیشه جا می مانند و تنها در روزهایی که برایشان نامگذاری شده یاد آوری می شوند اما باز هم به جایی نمی رسند.

سکینه نوری تیرتاشی

 

 

شرق پرس-سکینه نوری تیرتاشی: کارگر: گام های  غریبه توی شهر  پیچید  خیلی وقت  می شد. صدای سوت کارخانه اش خاموش بود و نامش از یاد رفته بود . گرداگرد میدان شهر  مردی روی آینده و  آروزهایش راه می رفت و آنها را به خاطره می سپرد  و  باهمکارانش همنوایی می کرد و حقوق طبیعی معوق مانده اش  را فریاد می زد . اگر چه  در دل اعتقادی به درست شدنش نداشت  آن مرد خوب می دانست آینده را پاک  باخته است.

 

 معلم: موهایی که لابلایش گچ باریده و عمری که پای تخته سیاه های مدارس مختلف طی شده بود . آنچه  از این همه سال بر جا ماند   آقای دبیر توی خیابان و مکان های عمومی بود و چندر قاز حقوقی که کفاف زندگی عائله مندی  را نمی داد . زیر چروک های صورتش اتفاق نیافتاده توی زندگیش  نمایان بود و  آینده ای مبهم که برای فرزندانش به ارث می گذاشت روزها  می گذشت و آقای دبیر هر روز پشت روزنامه های اول صبحی که به اشتراک داشت می پژمرد و  هر روز  اقساط  جهیزیه دخترش را حساب و کتاب می کرد.

 

 

روزهای زیادی از سال به اقشار مختلف  اختصاص پیدامی کند و نامگذاری می شود روزهایی که یاد آور و تلنگری برای رسیدگی و توجه به قشرها و صنوفی است که در طول مدت سال درخواست هایی را برای بهبود  وضعیت شغلی و معیشتی  خود عنوان می کنند اقشاری که همه ساله سعی در بهبود وضعیت زندگیشان دارند.

 

 

افرادی که تنها بخشی از جامعه بزرگی را تشکیل می دهند که خواست های بزرگتری را برای بیان کردن دارند .اما بعضی قشرها انگار هر چقدر هم از آنان گفته شود و به وضعیت شان توجه شود هنوز حرف های جا مانده ای برایشان می ماند.

 

 

دو قشر کارگر و معلم  که بخش مهم و زیر بنایی جامعه به عهده آنان گذاشته شده است  گروهی هستند  که همواره  نگاه و توجه ویژه ای را طلب می کنند نگاهی که سازنده بودن آن تاثیر شگرفی در جامعه دارد.

 

 

 برای خیلی ها روزگار عوض شده اما اوضاعشان تغییری نکرده است. آنهایی که رابطه یا ضابطه ای ندارند و  گاهی همه هستی شان  با امضایی زیر یک ورق کاغذ تغییر پیدا می کند و سیاه می شود. در وضعیت حال جامعه انگار  بعضی اوقات هیچ تضمینی وجود ندارد برای کسی که همیشه می دود چون ممکن است  به  جایی نرسد اگر چه خواسته اش آنقدر ها هم ایده آل نباشد. درست مثل آنهایی که تمام  فصول هستند اما  عجیب است که همیشه جا می مانند و تنها در روزهایی که برایشان نامگذاری شده یاد آوری می شوند اما باز هم به جایی نمی رسند.

 

 

این روایت  روزانه آدم هایی است که شب می خوابند و صبح انگار در زمان دیگری بیدار می شوند و تا بیایند و خودشان را پیدا کنند خط می خورند و  از قافله عقب می مانند قافله ای که مشخص نیست ره به کجا می برد.