همیشه اینطور نیست که مسافرها به خانه باز گردند بعضی وقت ها هم مسافرها به مقصد ابدی خود می رسند و راه خانه تنها خاطره ای برای بازگشت ابدی او خواهد بود . مثل نگاههای مادری که به کوبه در چوبی خیره مانده و پدری که حالا دیگر معنی پرواز ابدی را سالهاست که با نبودنت معنا کرد

سکینه نوری تیرتاشی

 

 

شرق پرس- سکینه نوری: زن چادر سیاهش را روی سرش کشید وقتی عکس تو توی دستانش تکان می خورد با نوک چادر اشکهای داغش را پاک می کردو دست روی تابوت های سبک پشت ماشین می کشید و همه آنها را بو می کرد تا یاد تو را زنده کند .پیرمردی هم با ریش های سفید شده کناری ایستاده بود ووقتی شانه های پایین افتاده اش از دوری تو می لرزید به یادگارهای بازگشته نگاه می کردو از لا بلای جمعیت نگاهش را روی شهدا می کشاند و با آنان توی دلش وداع می کردو سراغ تو را از تک تکشان می گرفت و به حال پدر و مادر هایشان غبطه می خورد و آرزو می کرد جای آنان می بود تا حالا می توانست باقی مانده پیکر فرزندش را در آغوش بکشدو به آرزوی خود برسد آرزویی که سوی چشمانش را روز به روز می گرفت و به سرانجام نمی رسید.

 

 

بارها و بارها عکس های یادگاری از جبهه را از لای نامه های فرستاده باز می کرد و می خواند و دوباره می بست و توی صندوق قایم می کرد تا روزی که برگشتی همه اینها را به تو نشان دهد همان روزی که هنوز نیامده است و حالا همه نامه هایت زمان را توی صندوق زندانی کردند تا آمدنت را به انتظار بکشند .

 

 

چه روزهایی می گذشت که همه جوانهای شهر را در شمایل تو می دید و تو را در وقت تحویل سال روی سفره دعوت می کردو هنوز هم جای تو را در خانه می انداخت و نبودنت را باور نمی کرد.همان روزهایی که روزگار گرد های خاکستری را لای موهای مرد پاشید و سوی چشمهایش را آرام آرام گرفت .

 

 

همیشه اینطور نیست که مسافرها به خانه باز گردند بعضی وقت ها هم مسافرها به مقصد ابدی خود می رسند و راه خانه تنها خاطره ای برای بازگشت ابدی او خواهد بود . مثل نگاههای مادری که به کوبه در چوبی خیره مانده و پدری که حالا دیگر معنی پرواز ابدی را سالهاست که با نبودنت معنا کرده است همیشه هم روزگار بر وفق مراد آدم ها نیست گاهی دلشان آنچنان روی تنشان سنگینی می کند که تنها بوی معطر شما می تواند آرامش از یاد رفته را به خاطر برگرداند .

 

 

گوش کن سردار، سالهاست کیسه پشت موتور نامه رسان خالی از نامه های تو از جبهه است اگر چه شلمچه و غرب حالا تنها خاکریزهای خالی از تو و پر از خاطره است اما یاد تو هنوز توی کوچه پس کوچه ها و بالای تپه های روستا و حتی توی امامزاده چرخ می زند و خاطره بودن هایت با داستانها ی شجاعانه روی زبان می چرخد و عکس سر در ورودی روستا نشان از حضور همیشگی در یادها می دهد .

 

 

تو هم می دانی خیلی وقتها بعضی ها وقت رفتن میانه راه بر می گردند و به پشت خود نگاه معناداری می کنند و می روند و با لباس سبز رنگشان هر گز بر نمی گردند و حتی بدنشان را هم یادگاری نمی فرستند و هنوز تنها یادشان توی دلها تاپ تاپ می کند شاید این بار که عده ای از دوستانت از سفر بر میگردند تو هم همراهشان باشی و تنهایی چندین ساله خانواده را با یادت پر کنی و پاییز همیشگی شان را با بهار بیارایی.

 

 

سردار یادت باشد هنوز هم خیلی از چشم ها به ورودی همیشگی راه خانه ات خیره مانده است بارها خواب دیده ام چراغ به دست توی تاریکی شب آمده ای و تمام خیابان را روشن کرده ای و من مثل بچه ها دمپایی هایم را در استقبال از تو تو ی خانه جا گذاشته ام .

 

تقدیم به روح سردار شهید محمد نوری تیرتاشی و شهدای غواص