محمد بدین گونه در نزد ابوطالب در فقر و آزادگی بزرگ شد و به زیرکی و امانت داری شهرت یافت.

 

hazrat-mohammad9

شرق پرس: به مناسبت سالروز میلاد پیامبر گرامی اسلام و به منظور مشارکت در جشن زادروز شخصیتی که روزانه بیش از یک میلیارد انسان در نماز و غیر نماز به او درود می فرستند و غیر مسلمانان نیز- جز معدودی اهل غرض – همه با احترام از مردی یاد می کنند که در عین آسمانی بودن، برای مردمان زمینی کاملا قابل درک بود و خود می گفت: «من بشری مانند شمایم جز این که به من وحی می شود» و به غیر اتصال با منبع وحی برای خود تفاوت و امتیازی قایل نبود، مختصری از زندگی او لحظه تولد تا برانگیختگی نقل می شود.

 

پیامبری که جزء جزء تاریخ زندگی او از تولد تا رحلت، در تاریخ ثبت شده و یک نقطه مبهم و قابل مناقشه در سراسر ۶۳ سالی که در کره خاکی زیست دیده نمی شود.

 

به این مناسبت فرخنده بخشی از فصل دوم کتاب بامداد اسلام به قلم و پژوهش دکتر عبدالحسین زرین کوب نقل می شود.

 

«در سالی که ابرهه سردار حبشی با فیل و لشکر به مکه آمد و به قولی دیگر سالی چند بعد از آن در خانه عبد المطلب بن هاشم، از روسای قریش، نوزادی به دنیا آمد که محمد ص نام گرفت. کودک دو ماهه بود و به قولی هنوز به دنیا نیامده بود که پدرش عبد الله بن عبد المطلب در بازگشت از مسافرت شام، در شهر یثرب، وفات یافت.

 

چهار ماه بیشتر از ولادتش نگذشته بود که او را به رسم اهل مکه به دایه ای دادند حلیمه نام از اهل بادیه و از بنی سعد بن بکر بن هوازن تا کودک در بادیه پرورش بیابد و از هوای ناسالم شهر در امان بماند.

 

۴ ساله و به بعضی از روایات ۵ ساله بود که او را نزد مادر باز آوردند. در ۶ سالی یا چندی پس از آن بود که آمنه بنت وهب هم وفات یافت. چندی بعد جدش عبدالمطلب بن هاشم را نیز که عهده دار تربیت وی بود از دست داد.

 

کودک یتیم که ۸ سال بیش نداشت به عمویش ابوطالب سپرده شد و او در نگهداشت وی بسیار سعی کرد. ابوطالب با وجود آبرو و اعتباری که در مکه به عنوان پیر قریش داشت از نعمت و ثروت کم بهره بود و برادرانش خاصه عبدالعزی که ابولهب هم خوانده می شد و عباس از وی آسوده تر می زیستند.

 

 یتیم عبدالله در خانه ابوطالب بزرگ شد و یک بار هم او را در ۱۲ سالگی با خود به سفر شام برد. در خانه ابوطالب که خود پیری کم مایه بود و از عهده معیشت خاندان بر نمی آمد محمد ناچار شد کاری پیش گیرد. شبانی پیش گرفت که اهل مکه آن را کاری حقیر می شمردند و به زنان و یتیمان اختصاص داشت.
 

 

محمد بدین گونه در نزد ابوطالب در فقر و آزادگی بزرگ شد و به زیرکی و امانت داری شهرت یافت.

 

در ۲۰ سالگی در یک جنگ محلی – جنگ فجار- که ۱۰ قبیله از اعراب اطراف مکه در آن به هم ریخته بودند با ابوطالب حاضر شد و از آنجا با راه و رسم جنگ آشنایی یافت.

 

۲۵ ساله بود که بیوه زنی ازقریش – خدیجه بنت خویلد-  را که ۴۰ ساله بود و ازثروت و مکنت بهره داشت به همسری برگزید.

 

خدیجه با ثروتی که از میراث پدر و شوهر سابق اندوخته بود با شام تجارت می کرد و گویا یک بار نیز محمد را پیش از ازدواج با کالای خویش به شام فرستاده بود.در این مسافرت است که گفته اند راهبی نصرانی با محمدص صحبتی داشته است.در بازگشت از این سفر و پس از آن که خدیجه را به زنی گرفت زندگی او تا حدی آرام و بی دغدغه شد.

 

از خدیجه فرزندانی یافت و دیگر نه اندیشه معیشت داشت و نه تنهایی. نزد عامه به امانت موصوف بود و چهره ای آبرومند  و موجه شناخته می شد. مردم به او محمد امین می گفتند و در جلب اعتماد عامه توفیق تام داشت. پارسا، بسیار مهربان و بسیار خوش خو بود و به تفکر و انزوا علاقه داشت. به درستی مشخص نیست که با چه کسانی معاشرت داشت…

 

۴۰ ساله بود که روشنی الهام درون جانش تافت. این روشنی در دلش شور و انقلابی پدید آورد و زندگی او را که تا آن پیش در عزلت و آرامش می گذشت دگرگون کرد و خدایی که وی به معرفت او دست یافته بود نمی خواست که وی آن معرفت را به مثابه رازی عظیم و پوشیدنی در دل خویش نگه دارد…

 

درون غار آرمیده بود چنان بر نظرش آمد که فرشته ای بر وی ظاهر شد با صحیفه ای نورانی که در دست داشت. فرشته او را گفت: بخوان. مردم را به خدا بخوان.

 

محمد پاسخ داد: من خواندن نمی دانم. چه بخوانم؟ گفته فرشته – که جبراییل بود- تکرار شد و پاسخ محمد نیز. هر بار که وی می گفت خواندن نمی توانم فرشته در وی می آویخت و وی را فشاری سخت می داد که گفتی حال مرگ بر وی فرا می رسید. اما چون محمد ص بر سر پاسخ خویش ایستاده بود فرشته با وی سخن گفت و پیام الهی را بر وی خواند. محمد ص برخاست؛ آکنده از وحشت و بیم. این ماجرا در خاطر وی تاثیری شگرف کرده بود. از غار بیرون آمد، به خانه رفت تا در کنار خدیجه آرام و تسلی یابد….»/عصرایران