حس خوبیه وقتی روزنامه نگار باشی و ببینی کسی با خواندن مطالب روزنامه مصمم می شود اعتیاد 5 ساله اش را ترک کند نمی دانید چه حس خوبی است وقتی از پسر کفش دوز بی سواد می نویسی و بعد چند سال که می بیندت می گوید دارد ادامه تحصیل می دهد .

khabarnegar1

 

 

شرق پرس-سرویس فرهنگ و هنری: چشمانت را نبند نه برروی شهری که زندگی می کنی و نه برروی همه اتفاقهایی که دورت در جریان هستند.مطمئن باش زمان بدون تو هم به دویدنش ادامه می دهد و این تویی که نباید به خط پایان برسی .صدای انگشتان روی کیبورد و نگاه خیره به صفحه سفید مانیتور و چشمانی که این روزها بیشتر از همیشه درد می کند و کمتر پلک می زند و دلش می خواهد بیدار بماند.کلماتی که در جمله ها جان می گیرند و واقعیاتی را بازگو می کنند.

 

 

 

حس خوبیه وقتی روزنامه نگار باشی و ببینی کسی با خواندن مطالب روزنامه مصمم می شود اعتیاد ۵ ساله اش را ترک کند نمی دانید چه حس خوبی است وقتی از پسر کفش دوز بی سواد می نویسی و بعد چند سال که می بیندت می گوید دارد ادامه تحصیل می دهد . همه این حس ها را وقتی می توانی از صمیم قلبت تجربه کنی که تغییر و تصحیح را در جواب نوشته هایت ببینی و زمانی که در شهر نیستی از سواری بین شهری تا تاکسی توی شهر سراغ تو و روزنامه ات را بگیرند و از دغدغه های روزانه شان برای تو بگویند و به تو اعتماد کنند و مطمئن باشند صدای کوتاهشان را روزی در نوشته هایت فریاد می کنی همان روایت هایی که کمتر کسی مسئولیت بیان آنها را می پذیرد و چاپشان می کند و پایشان می ایستد و چشم به تغییر می دوزد.

 

 

همان حس اعتمادی که نه می توان به راحتی به دستش آورد و نه می توان با کسی تقسیم یا تعویضش کرد .اینکه همیشه تلفن روزنامه برای صداهایی که رمقی برای فریاد زدن ندارند آزاد است و زنگ می خورد.مثل نوشته هایی که جان می گیرند و از لای کاغذها بلند می شوند و چه خوشبخت زندگی می کنند .

 

 

حواست هست؟این روزها بیشتر از همیشه احساس می کنی بعد سالها دویدن و نوشتن هنوز هم جمله های نا تمام زیادی هستند که فاصله هایشان را تا انتها می شمارند .جمله هایی که دلشان برای چاپ شدن روی کاغذ نفت آلود روزنامه لک زده است.روزنامه اول صبحی که پیش چشمان خیلی ها ورق می خورد و صدای زنگ تلفن های دفتر مدام تکرار می شود همان صدای خش داری که از ناله های زن بیوه روستایی و پسر گلوگاهی بدون انگشت سبابه دست راست خیلی بلند تر است و خط و نشان می کشد و توی گوش می پیچدو به سوتی بلند تبدیل می شود .

 

 

این روزها تنها بهانه ای است که فراموش شدگان تمام فصول دور هم جمع شوند و از نداشته های بدون تغییرشان بگویند از اینکه سالها کار می کنند اما نه بیمه ای دارند و نه حقوق مکفی سر ماه که کفاف مخارج زندگیشان را بدهند تنها چیزی که همیشه با آنهاست مشکلات عدیده حل نشده ای است که هر سال سنگینی اش روی شانه هایشان بیشتر می شود و آنقدر زیاد است که زمان برای گفتن شان از نفس می افتد و کم می آورد .

 

 

هنوز نمی دانم این عشق تمام نشده از بودن ها و نوشتن ها تا کی پر فروغ می ماند؟

 

سکینه نوری تیترتاشی-خبرنگار